Corrections

Text from MuneebAhmed - فارسی

    • یک پسر شریر

    • دیروز وقت عصر در خانه ام بودم۔ داشتم فکر می کردم که چه کنم چون معمولات زندگی خیلی بی لطف شدہ بود۔ تصمیم گرفتم که به پارک بروم و از سیر چمن و از نظارہ گل ھای رنگ رنگ چشمانم را طراوت ببخشم۔ وقتی که در پارک وارد شدم، یک پسر دیدم۔ اللہ اللہ!
    • او پسر نبود، عکس شیطان بود۔ این قدر شریر که نمی توانم بیان کنم۔ چھار یا پنج سال داشت اما افعالش مثل یک مرد جھان دیدہ بودند۔ او می خواست که از ھر حصار و ھر درخت بالا برود، ھر گل را بشکست و ھر نفر را برھم بزند۔ من اورا متعدد بار منع کردم که ای بچه ی نادان، این افعال شیطانی را ترک کن و اگر نخواھد کرد مجازات خواھد یافت اما او باز نیامد۔ وبالآخر شدنی شدہ، او از یک درخت بلند پرید و پای خودش را شکست۔ آہ، این بچگان ھیچ کس را نشنوند۔

PLEASE, HELP TO CORRECT EACH SENTENCE! - فارسی

  • Title
  • Sentence 1
    • دیروز وقت عصر در خانه ام بودم۔ داشتم فکر می کردم که چه کنم چون معمولات زندگی خیلی بی لطف شدہ بود۔ تصمیم گرفتم که به پارک بروم و از سیر چمن و از نظارہ گل ھای رنگ رنگ چشمانم را طراوت ببخشم۔ وقتی که در پارک وارد شدم، یک پسر دیدم۔ اللہ اللہ!
      Vote now!
    • دیروز وقت عصر، در خانه ام بودم۔ و داشتم فکر می کردم که چه کنم چون معمولات زندگی خیلی بی لطف شدہار بکنم. حوصله ام سر رفته بود۔ تصمیم گرفتم که به پارک بروم و از سیر چمن و از نظارہ گل ھای رنگ رنگ چشمانم را طراوتبا قدم زدن در میان گل ها و دیدنشان، چشمانم را تازگی و شادابی ببخشم۔. ¶وقتی که در پارک وارد شدم، یک پسر دیدم۔ اللہ اللہوا حیرتا!
    • دیروز وقت عصر در خانه ام بودم۔ داشتم فکر می کردم که چه کار کنم چون معمولات زندگی خیلی بی لطف شدہ بود۔حوصله ای نداشتم. تصمیم گرفتم که به پارک بروم و از سیر چمن و از نظارہقدم زنم و با دیدن گل ھهای رنگ ارنگ چشمانم را طراوت ببخشم۔لذت برم.¶وقتی که دربه پارک وارد شدم، یک پسر را دیدم۔ اللہ اللہ!وای
    • دیروز وقت عصر در خانه ام بودم۔. داشتم فکر می کردم که چه کنم چون معمولات زندگی خیلی بی لطف شدہاری انجام دهم، چون حوصله ام سر رفته بود۔. تصمیم گرفتم که به پارک بروم و از سیر چمن و از نظارہبا تماشای چمن و گل ھهای رنگ رنگ به چشمانم را طراوتشادابی ببخشم۔¶. وقتی که در پارک وارد شدم، یک پسر دیدم۔ اللہ اللہپسری را دیدم. خدای من !
    • دیروز وقت عصر در خانه ام بودم۔ داشتم فکر می کردم که چه کار کنم چون معمولات زندگی خیلی بی لطف شدہحوصله ام سر رفته بود۔ تصمیم گرفتم که به پارک بروم و از سیر چمن و از نظارہدیدن گل ھهای رنگ ارنگ چشمانم را طراولذت ببخشرم۔ وقتی که دربه پارک وارد شدم، یک پسر دیدم۔ اللہ اللہ!پسری را دیدم۔
    • دیروز وقت عصر در خانه ام بودم۔ داشتم فکر می کردم که چه کنم چون معمولات زندگی خیلی بی لطفزندگی ام یکنواخت شدہه بود.۔ تصمیم گرفتم که به پارک بروم و از سیگردش در چمن و از نظارہتماشای گل ھای رنگ رنگ چشمانم را طراولذت ببخشرم۔¶وقتی که دروارد پارک وارد شدم، یک پسر دیدم۔ اللہ اللہ!شدم، پسری را دیدم.
    • دیروز وقت عصر در خانه ام بودم۔ داشتم فکر می کردم که چه کنم، چون معمولات زندگی خیلی بی لطفاسیر روزمرگی شدہه بودم۔ تصمیم گرفتم که به پارک بروم و از سیر چمن و از نظارہ گل ھای رنگ رنگ چشمانم را طراوت ببخشم۔¶وقتی که در پارک وارد شدم، یک پسر دیدم۔ اللہ اللہدر پارک، با یک پسربچه روبرو شدم۔ وای خدا!
    • دیروز وقت عصر درتو خاونه ام بودم۔ داشتم فکر می کردم که چهیکار کنم چون معمولات زندگی خیلی بی لطفمسخره شدہ بود۔ تصمیم گرفتم که به پارک بروم و از سیردیدن چمن و از نظارہ گل ھای رنگا رنگ چشمانم را طراوت ببخشم۔¶وقتی که در پارک وارد شدم،شاداب کنم۔¶ تو پارک یک پسر دیدم۔ اللہ اللہوه خدای من!
    • دیروز وقت عصر در خانه ام بودم۔ داشتم فکر می کردم که چه کنم چون معمولات زندگی خیلی بی لطف شدہ بود۔ تصمیم گرفتم که به پارک بروم و از سیر چمن و از نظارہ گل ھای رنگا رنگ چشمانم را طراوت ببخشم۔¶
      وقتی که در پارک وارد شدم، یک پسر
      ی را دیدم۔ اللہ اللہ!
    • دیروز وقت عصر، در خانه ام بودم۔ داشتم فکر می کردم که چه کنم چون معمولاتتقریبا زندگی خیلی بی لطف شدہ بود۔ تصمیم گرفتم که به پارک بروم و از سیر چمن و از نظارہبه تماشای چمن گل ھای رنگ ارنگ چشمانم را طراوت ببخشبپردازم۔¶
      وقتی که
      واردر پارک وارد شدم، یک پسر دیدم۔ اللہ اللہخدای من!
    • دیروز وقت عصر در خانه ام بودم۔ داشت با خودم فکر می کردم که چهکار کنم ، چون معمولات زندگی خیلی بی لطف شدہ بود۔کسل کننده شده است بنابراین تصمیم گرفتم که به پارک بروم و از سیردیدن چمن و از نظارہ گل ھگل ها های رنگ ارنگ چشمانم را طراوت ببخشم۔¶
      وقتی که در پارک وارد شدم، یک پسر دیدم۔ اللہ اللہ!
      لذت ببرم ، وقتی وارد پارک شدم ، چشمم به پسربچه ای افتاد ، الله و اکبر
    • دیروز وقت عصر در خانه ام بودم۔ داشتمبا خود فکر می کردم که چه کار کنم چون معمولات زندگی خیلی بی لطفبسیار خسته کننده شدہ بوداست۔ تصمیم گرفتم که به پارک بروم و از سیر چمن و از نظارہ گل ھای رنگ ارنگ چشمانم را طراوت ببخشم۔¶
      وقتی که در پارک وارد شدم، یک پسر دیدم۔ الل
      ہه اللہکبر!
    • دیروز وقت عصر در خانه ام بودم۔ داشتم فکر می کردم که چه کنم چون معمولات زندگی خیلی بی لطفخسته کننده شدہ بود۔ تصمیم گرفتم که به پارک بروم و از سیر چمن و از نظارہ گل ھای رنگ رنگ چشمانم را طراوت ببخشم۔¶
      وقتی که در پارک وارد شدم، یک پسر دیدم۔ اللہ اللہ!
    • دیروز وقت عصر در خانه ام بودم۔ داشتم فکر می کردم که چه کنم چون معمولات زندگیروزگار خیلی بی لطف شدہ بود۔ تصمیم گرفتم که به پارک بروم و از سیر چمن و از نظارہ گل ھای رنگ ارنگ چشمانم را طراوت ببخشم۔¶
      وقتی که در پارک وارد شدم، یک پسر دیدم۔ اللہ اللہ!
    • دیروز وقت عصر دعصر خانه ام بودم۔ داشتم به این فکر می کردم که چه کار کنم چون معمولات زندگی خیلی بی لطفحال شدہه بود۔ تصمیم گرفتم که به پارک بروم و ازیک دل سیبر به چمن و از نظارہ گل ھهای رنگ ارنگ چشمانم را طراوت ببخشنگاه کنم۔¶
      وقتی که
      واردر پارک وارد شدم، یک پسر دیدم۔ اللہ اللہ.وای خدا!
    • دیروز وقت عصر در خانه ام بودم۔ داشتم فکر می کردم که چه کار کنم چون معمولات زندگی خیلی بی لطف شدہحال بود۔ تصمیم گرفتم که به پارک بروم و از سیردیدن چمن و از نظارہ گل ھای رنگ رنگ چشمانم را طراولذت ببخشمرم ۔¶
      وقتی
      که در پارک واردوارد پارک شدم، یک پسر دیدم۔ اللہ اللہوای خدا !
    • ADD a NEW CORRECTION! - Sentence 1ADD a NEW CORRECTION! - Sentence 1
  • Sentence 2
    • او پسر نبود، عکس شیطان بود۔ این قدر شریر که نمی توانم بیان کنم۔ چھار یا پنج سال داشت اما افعالش مثل یک مرد جھان دیدہ بودند۔ او می خواست که از ھر حصار و ھر درخت بالا برود، ھر گل را بشکست و ھر نفر را برھم بزند۔ من اورا متعدد بار منع کردم که ای بچه ی نادان، این افعال شیطانی را ترک کن و اگر نخواھد کرد مجازات خواھد یافت اما او باز نیامد۔ وبالآخر شدنی شدہ، او از یک درخت بلند پرید و پای خودش را شکست۔ آہ، این بچگان ھیچ کس را نشنوند۔
      Vote now!
    • او پسر نبود، عکس شیطان بود۔ این قدر شریرنمی توانست آرام بگیرد! آن قدر بازیگوش که نمی توانم بیان کنم۔ چھار یا پنج سال داشت اما افعالش مثل یک مرد جھان دیدہ بودند۔ او. می خواست که از ھر حصار و ھر درختی بالا برود، ھر گلگل ها را بشکستند و ھر نفر را برھم بزند۔¶من اورا متعدد بار منع کردم که ای بچه ی نادان، این افعال شیطانی را ترک کن و اگر نخواھد کرد مجازات خواھد یافت اما او باز نیامد۔¶وبالآخر شدنی شدہ، او دیگران را بیازارد.¶چندین بار نصیحتش کردم که ای بچه ی نادان سر به راه باش و مزاحمت ایجاد نکن وگرنه دعوایت می کنم، اما به خرجش نرفت!¶در نهایت،از یک درخت بلند پرید و پای خودش راش شکست۔¶آہ، این بچگان ھیچ کس را نشنوند۔ه ها هیچ وقت حرف آدم را گوش نمی کنند.
    • او یک پسر نبود، عکسمانند شیطان بود۔ ایآن قدر شریرور بود که نمی توانم بیان کنم۔ چھار یا پنج سال داشت اما افعمالش مثل یک مرد جھاندنیا دیدہ بودند۔ او می خواست که از ھر حصاری و ھر درختی بالا برود، ھر گلی را بشکست و ھر نفر را برھم بزمردم را اذیت کند ۔¶من اورا متعدچند بار منع کرپند دادم که ای بچه ی نادان، این افعال شیطانیکار های بد را ترک کن و اگر نخواھد کرد مجازات خواھد یافت اما او باز نیامد۔¶وبالآخر شدنی شدہ، اوگوش ندهی و تکرار کنی مجازات خواهی شد ¶وبالآخره از یک درخت بلند پرید و پای خودش راش شکست۔¶آہ، این بچگان ھه ها حرف های هیچ کسی را نشنوگوش نمیدهند۔.
    • او پسر نبود، عکستصویری از شیطان بود۔ ایآن قدر شریربازیگوش بود که نمی توانم بیاناو را توصیف کنم۔. چھار یا پنج سال بیشتر نداشت اما افعالکارهایش مثل یک مرد جھان دیدہبزرگسال بودند۔. او می خواست که از ھر حصار و ھر درختی بالا برود، ھر گلی را بشکستند و ھر نفر را برھم بزند۔¶من اورا متعدد بار منع کرمردم را اذیت کند.¶چندین بار او را پند دادم که ای بچه ی نادان، این افعال شیطانیکار های بد را ترک کن و. اگر نخواھد کرد مجازات خواھد یافتاین کار را نکنی، تنبیه ات می کنم. اما او بازکوتاه نیامد۔. ¶و بالآاخر شدنی ه کاری که نباید میشدہ ، شد . او از یک درخت بلند به پایین پرید و پای خودش را شکست۔. ¶آہ،! این بچگانه ها حرف ھیچ کس را نشنوگوش نمی دهند۔.
    • او پسر نبود، عکس شیطان بود۔ این قدر شریر که نمی توانم بیان کنم۔ شیطان و بازیگوش بود۔ با اینکه چھهار یا پنج سال داشت اما افعالش مثل یک مرد جھان دیدہ بودند۔ او می خواست که از ھر حصبیشتر نداشت مدام در حال شیطنت وبالا رفتن از دیوار و ھر درخت بالا برود، ھر گل را بشکست و ھر نفر و اذیت کردن دیگران برھم بزند۔¶من اورا متعدد بار منع کردم که ای بچه ی نادان، این افعال شیطود۔¶من چند بار به او تذکر دادم که دیگرانی را ترک کن و اگر نخواھد کرد مجازات خواھد یااذیت نکن و مراقب خودت باش و گفتم اما او باز نیامد۔¶وبالآخر شدنی شدہ، او از یکگر به حرفم گوش نکند او را تنبیه خواهم کرد۔¶اما تذکر های من بی نتیجه بود و او بالاخره از بالای درختی بلند پرید و پای خودش را شکست۔¶آہ، این بچگان ھه زمین افتاد و پایش شکست¶امان از دست این بچه ها که به حرف هیچ کس را نشنوتوجه نمی کنند۔
    • او پسر نبود، عکسخود ِ شیطان بود۔ این قدر شریر که نمی توانم بیان کنمآنقدر بازیگوش که حد نداشت۔ چھار یا پنج سال بیشتر نداشت اما افعالرفتارش مثل یک مرد جھان دیدہ بودند۔ اوبزرگ بود، می خواست که از ھر حصار و ھر درخت بالا برود، ھرهمه ی گل ها را بشکستند و ھر نفر را برھم بزهمه را اذیت کند۔¶من اورا متعددچندین بار منع کردم که ای بچه ی نادان، این افعال شیطانی را ترک کن و اگر ندست از شیطنت برداروالا تنبیه ات خواھدهم کرد مجازات خواھد یافت اما او باز نیاماما به حرف گوش نداد۔¶وبالآخر شدنی شدہ، او از یک درخت بلند پرید و پای خودش را شکست۔¶آہ، این بچگان ھیچ کس را نشنوش شکست۔¶امان از دست این بچه ها که به حرف هیچ کس گوش نمی دهند.۔
    • او پسر نبود، عکستجلی شیطان بود۔ این قدر شریور که نمی توانم بیان کنم۔ چھار یا پنج سال داشت اما افعالش مثل یک مرد جھان دیدہ بودند۔ اوبالغ بود۔ می خواست که از ھر حصار و ھر درختی بالا برود، ھر گلی را بشکست و ھر نفرکند و آرامش هرکسی را برھم بزند۔¶من اورا متعدچند بار منع کردم، که ای بچه ی نادان، این افعال شیطانی را ترک کن و اگر نخواھد کردادامه بدهی مجازات خواھدی یافت اما او باز نیامگوشش بدهکار نبود۔¶وبالآخر شدنی شدہه، او از یک درخت بلند پرید و پای خودش راش شکست۔¶آہ، این بچگان کلام ھیچ کس را نشنوند۔
    • او پسر نبود، عکسن خیلی شیطاون بود۔ این قدر شریور که نمی توانم بیان کنم۔ چھار یا پنج سال داشت اما افعالحرفاش مثل یک مرد جھاندنیا دیدہ بودند۔ اون می خواست که از ھر حصار و ھر درختی بالا بروده، ھر گلی راو بشکستچینه و ھر نفر را برھم بزند۔¶من اورا متعددکسی رو اذییت کنه۔¶من اون رو چندین بار منع کردم که ای بچه ی ناداشیطون، این افعال شیطانی را ترک کن و اگر نخواھد کرد مجازات خواھد یافت اما او باز نیامد۔¶وبالآخر شدنی شدہ، اوکارای زشت را نکن و اگه تکرار کنی یه بلایی سر خودت میاری اما اون حالیش نبود۔¶اخرشم از یکه درخت بلند پرید و پای خودش راو شکست۔¶آہ، این بچگان ھیچ کس را نشنونده ها گوششون به هیچ کس بدهکار نیست۔
    • او یک پسر نبود، عکس شیطان بود۔ اینبچه عادی نبود بلکه به قدری شریور که نمی توانم بیان کنم۔بود که از بیان آن عاجزم. چھهار یا پنج سال داشت اما افعاله بود ولی رفتار و کردارش مثل یک مرد جھاندنیا دیدہه بودند۔. او می خواست که از ھهر حصدیوار و ھرحصار و درختی بالا برود، ھرفته و هر گلی را بشکست و ھر نفر را برھم بزند۔¶
      من اورا متعدد بار منع کر
      کند و یا با هر کسی کتک کاری کند. من بارها به او تذکر و هشدار دادم که ای بچه یکودک نادان، این افعال کارهای زشت و ناشایست(شیطانی) را ترک کن و اگر نخواھد کرد مجازات خواھد یافت اما او باز نیامد۔¶
      و
      کنار بگذار در غیر اینصورت مکافاتش را خواهی دید ولی او گوشش بدهکار نبود که نبود. و بالآاخر شدنی شدہ، اوه آنچه که نباید اتفاق می افتاد، افتاد . از یک درخت بلند پریافتاد و پای خودش راش شکست۔.
      آ
      ہ، این بچگان ھیچ کس را نشنوه که چقدر این کودکان خودسرند۔
    • او مانندیک پسر نبود، عکس شیطان بود۔ این قدر شریر که نمی توانم بیان کنم۔ آنقدرشیطنت داشت که قابل وصف نیست!چھار یا پنج سال داشت اما افعالکارهایش مثل یک مرد جھان دیدہ بودند۔ او می خواست که از ھر حصار و ھر درخت بالا برود، ھر گل را بشکست ندو ھر نفر را برھهم بزند۔¶
      من اورا
      متعددچندین بار منع کردم که ای بچه ی نادان، این افعال شیطانی را ترک کن و اگر نخواھد کرد مجازات خواھد یافت اما او باز نیامد۔¶
      وبالآخر شدنی شدہ،
      کودک این شیطنت ها را ترک کن وگرنه تنبیه میشوی اما او دست بردارنبود.¶
      وبالآخره
      او از یک درخت بلند پرید و پای خودش را شکست۔¶
      آہ، این
      بچگانکودکان حرف ھیچ کس را نشنوگوش نمی سپارند۔
      100% GOOD (1 votes)
    • او پسر نبود، عکس شیطان بود۔ این قدر شریر که نمی توانم بیان کنم۔بچه بقدری شیطنت میکرد که از بیان ان عاجزم ، حدو چھهار یا پنج سال داشت اما افعالش مثل یک مرد جھان دیدہ بودند۔ او می خواست که از ھولی رفتارش مانند مردان بزرگ بود ، از هر حصار و ھر درختی بالا برود، ھر گل را بشکست و ھر نفر را برھم بزند۔¶
      من اورا متعدد بار منع کردم که ای بچه ی نادان، این افعال شیطانی را ترک
      می رفت ، گل ها را می شکست و همه را بهم میزد ، من چند بار به او تذکر دادم که شیطنت نکند و اگر نخواھد کرد مجازات خواھد یافت اما او باز نیامد۔¶
      وبالآخر شدنی شدہ، او
      گرنه صدمه می بیند ولی تاثیری نکرد و عاقبت کار دست خودش داد چون از یک
      درخت بلند ، پایین پرید و پای خودش را شکست۔¶
      آہ، این بچگان ھیچ
      ش شکست ، آه از دست این بچه ها حرف کسی را نشنوگوش نمی کنند۔
    • او پسر نبود، عکس شیطان بود۔ این قدر شریر که نمی توانم بیان کنم۔پسرک آن چنان بازگوش بود که از بیانش عاجزم. چھار یا پنج سال داشت اما افعالحرکاتش مثل یک مرد جھانی دنیا دیدہ بودند۔ او می خواست که از ھر حصار و ھر درختی بالا برود، ھر گلی را بشکستند و ھر نفرچیزی را برھم بزند۔¶
      من
      اورا متعدد بار منع کردم که ای بچه ی نادان، این افعال شیطانی را ترک کن و اگر نخواھد کرد مجازات خواھد یافت اما او باز نیامبه او چندین مرتبه تذکر دادم که بازی گوشی نکند چراکخ ممکن است آسیب ببیند۔¶
      وبالآاخر شدنی شدہ،این اتفاق افتاد و او از یک درخت بلند پرید و پای خودش راش شکست۔¶
      آہ
      ، این بچگان کودکان حرف ھیچ کس را نشنوگوش نمی دهند۔.
    • او پسر نبود، عکسخود شیطان بود۔ این قدر شریريطان که نمی توانم بیان کنم۔ چھار یا پنج سال داشت اما افعالشكارهاش مثل یک مرد جھان دیدہ بودند
      ۔ او می خواست که از ھر حصار و ھر درخت بالا برود، ھر گل را بشکست و ھر نفرچيند و همه چيز را برھم بزند۔¶
      من اورا
      متعدچند بار منع کردم که ای بچه ی نادان، این افعال شیطانی را ترک کنبازيگوشي را كنار بگذار و اگر نخواھد کرد مجازات خواھد یافت اما او باز نیامد۔¶
      وبالآخر شدنی شدہ، او
      ه تنبيه ميشوي اما گوش نداد۔¶
      تا اينكه
      از یک درخت بلند پرید و پای خودش راش شکكست۔¶
      آہ،
      این بچگان ھیچ کس را نشنوبچه ها حرف ادم را گوش نميدهند۔.
    • او پسر نبود، عکس شیطان بود۔ این قدر شریور که نمی توانم بیان کنم۔ چھار یا پنج سال داشت اما افعالکارهایش مثل یک مرد جھان دیدہ بودند۔ او می خواست که از ھر حصار و ھر درختی بالا برود، ھر شاخه گل را بشکستند و ھر نفر را برھم بزند۔¶
      من اورا متعدد بار منع
      همه را بزند۔¶
      من اورا بارها نصیحت
      کردم که ای بچه ی نادان، این افعالکارهای شیطانی را ترک کن و اگر نخواھد کرد مجازات خواھد یافت اما او باز نیامد۔¶
      وبالآخر شدنی شدہ،
      ترک نکنی تنبیه میشوی اما او باز حرف گوش نمی کرد ۔¶
      تا اینکه
      او از یک درخت بلند پرید و پای خودش راش شکست۔¶
      آہ، این بچ
      گان ھیچ کس را نشنونه حرف آدم را گوش نمی دهد۔
    • ADD a NEW CORRECTION! - Sentence 2ADD a NEW CORRECTION! - Sentence 2